محل تبلیغات شما



گوش ات چه میشنود صبح ؟

 

و من که به شکم روی پتوی گل نشاان و قهوای زیر پنجره

ردیف تا ردیف گلدانهای کوچک بریز کاکتوسها در دو ردیف 

جز صدای ماشینها هیچ 

و کشتی مست رمبو را میخواندم قبلش به گمانم آنا آخماتوا

که نمیداند اسمش را چطور بنویسم

رسیده بودم به هاروت از بیژن الهی 

 

آغار میکنم تا چندان تو احاطه ام کنی 

که منجم گلوله های پراکنده در تنت باشم 

و هیچ صدایی نیست نمی اید 

و صبحها یک چیز عجیبی دارند که خوشم می اید 

اخ داروهام  و ساعت که  از هفت و نیم گذشته

و آن دکتر روانشناس بیمارستان که گفت یکروز هوس نمیکنی داروهایت را نخوری ؟

و زل زده بود به چشمهایم منتظر جواب 

باز پرسیده بود صبح ها چه میکنی 

و من با ترس و لرز گفته بودم هیچ موسیقی گوش میدهم شعر میخوانم 

گاهی هم 

مینویسم 

چشمهایش یکهو عوض شد 

گفت نویسنده ای ؟

چشمهایش عوض شد 

چرا چشمهایش عوض شد ؟

بلند میشوم به اشپزخانه میروم داروها را کف دستم میریزم سه عدد هرروز صبح هفت و نیم های صبح هفت و نیم های شب میبلعمشان آب هیچ مزه ای ندارد حتی مزه ی تلخ فلوراید خمیردندان ها را

و دوباره به تخت زیر پنجره برمیگردم به آفتاب بی فروغ به گلدانهای سرحال لب پنجره 

به دختر دو کوچه پایین ترمان فکر میکنم 

یکروز دلش نخواست قرص بخورد یادش رفته بود یکسال تمام

آنوقت کلیه اش پس زد پیوند شده بود      حالا     هی میرود دیالیز 

و آفتاب که دارد از پنجره همیشه  بی فروغ خانه امان به خانه می اید و من به شکم روی پتوی قهوای روی تخت یک نفره زیر پنجره 

بر کف خیس قصیده

الهی میگفت 

که اسبی سفید 

 کاملا سفید 

     از ته موی رگهایش شیهه میکشید 

 

عصاره زنبق عشق را چه اندازه سریع میکرد

       که رطوبت قوس و قزح پشت لاله گوش می ماند؟

 

 


کوچک بودم و عقل نداشتم، عقلانیت عشق را در دوست داشتن کوچک بودم دلم میخواست جای همه را بگیرم و جای همه را پرکنم تازه پر گرفته بودم سوخته بودم و عاشق 

دلم میخواست جای همه چیز من باشم خندیدن خوابیدن راه رفتن در آغوش گرفتن رویا دیدن سر میز صبحانه ناهار شام توی کنفرانس ها پرواز ها حتی جای انگشتانش روی کیبورد  و من که همیشه روبرویش توی تمام کنفرانس ها روی صندلی خودم مینشستم یک صندلی همیشه همراهمش توی جیبش جلوی چشمش 

اما عشق امانم را بریده بود کودک بودم 

و هی  نوازشم میکرد می بوسید کنار گوشم زمزمه میکرد  عزیزم هیچ کس هیچ وقت جای هیچ کس  دیگر را نمی تواند بگیرد و من

چقدر کودک بودم کوچک بودم  عاشق بودم بیقرار بودم  

و  هی صندلی ام را بغل میگرفتم هرجا که میرفت میبردم می رفتم 

توی پروازها کنفرانس ها دانشگاه ها انگار توی پاور پوینت هایش بودم توی سفرهای خارج  و هی میگفت عزیز دلم نیاز به صندلی نیست که با خودت بیاوری توی تمام پروازها سفرها کیش ها  بعد دوباره و صد باره مرا بوسید و  گفت عزیز دلم  اینجا همیشه یک صندلی خالی کنارم جلوی چشمم  برای تو هست اینقدر این صندلی ها نکش بیاور توی همه سفرها پله ها جاده ها  و من

کودک  بودم کوچک بودم عاشق بودم گرم بود م پر از دوست داشتن بودم ولی

عشق را هنوز بلد نبودم  عشق برایم گزنده بود می سرید هی روی چشمهایم چشمهایم چشمهایم 

(و دکتر چشم پزشکی یکروز زیر ذره بین و دستگاه نگاه میکرد هی  سر بر میداشت و میگفت چرا خانوم چرا  چشمهایتان اینجوریست ؟ خواستم بگویم عاشق اند لابد  که زل زد صاف توی چشمهام که کره چشمهایتان خانوم مشکل دارد از نظر پزشکی یعنی خواستم بگویم بدم می اید از نگاه کردنتان بعدم زدم از اتاق بیرون فرار کردم داشت چشمهایم را سوراخ میکرد چشمهاش داشت خون میچکید ازش چشمهام  خواستم بگویم این چشمها که بی صاحب نیست که آقا  کروی بیمار عاشق یا هرچیز دارید سوراخشان میکنید  )

حالا چقدر بزرگ شده ام وقتی انار توی دستم میگذرام چقدر بزرگ شده ام و انگشتهایم

و یک صدای ارام و ممتدد هرروز صبح پشت پنجره می شنوم که  هی میبوسد  نوازشم میکند   زمزمه میکند  که  هیچ کس هیچ وقت جای هیچ کس  دیگر را نمی تواند بگیرد   عزیز دلم عزیزم؟ جاانم ؟


نه 

دوستتان ندارم دیگر آقا 

فقط به سرم میزند گاهی

اصلا شاید زیر سر این هورمون های لعنتی باشد

که دلم میخواهد /میخواست بیایم  بنشینم روبرویتان (نه کنارتان )

و بگویم ببخشید اقا با من چای مینوشید؟

و بعد بگویم می شود کنار شما بشینم نه روبرویتان ؟

بعد  زل بزنم به شما آقا 

و سیر برایتان بخندم 

(پس چرا این هورمون های لعنتی برای دیگران شاخ نمیشود سرم اقا ؟)

نه دوستتان که ندارم دیگر آقا به جان خودم به جان خودتان 

سرتان را به درد نیاورم آقا خواستم باهاتان کمی اختلاط کنم آقا 

دلم برایتان تنگ نه دلم که تنگ نشده برایتان اقا 

راستی  مراقب خودتان که هستید ؟مراقب خودتان باشید 

مراقب این هوای آبان و باران باشید لعنتی بوی یک چیز وحشی لعنتیه غمگین توی هوا سریده 

سرتان را به درد نیاورم اقا بروید از این آبان و باران کیف کنید خوش بگذرانید 

تصدقتان دلم که برایتان تنگ نشده دوستتان که ندارم اقا نه ندارم قربانتان بروم 

 

ابان و باران و انار 

دیوانه ی  غمگین 

3/8/98


چقدر نوشتن خوبه خوب بود 

حتی وقتایی غمگینی ناخوشی غصه رو دلت تلمباره 

حتی وقتایی نفست سنگینه 

باید سیب زمینی سرخ کنم این بهترین چیزی ایه دخترم نون دوست داره با یه مرغ حسابی که حسابی تو رب سرخ شده تا حالا تجربه ی مرگ رو داشتین تنگی نفس اینجور وقتا چی دلتون میخواسته ؟

 

شاید برگشتم یه چیز خوب نوشتم باید بقیه سیب زمینی ها رو سرخ کنم 

 

 


اخرش همه تمام میشویم

/تمام خواهیم شد/ تمام شده بودیم/  وسط یک آهنگ/ یک بوسه/یک خیابان باریک /چند پله /زنگ خانه ای /دفتر کاری /یک فنجان چای دو نفره ای /سکوت بعد از / یک آغوش یا عطر کلمات کوفتی خاطره انگیز /برق چشمهایی مست /تمام مست ایستاده /مثلا خود من که تمام شده ام ماههاست /روح شده ام /یک روح سرگردان/ سرکش /کمی مست نیم مست /گیج /لای پتوی دو نفره ای/هنزفری به گوش/شجریان بزرگ میخواند عالیجناب/به جان دلبرم /به جان دلبرم /کز هردو عالم/بیا ای مه جبین /ارام جانم ارام جانم دردت به جانم /تمام؟تمام  که میشویم /شده ایم /خواهیم شد حالا به چه بهایی  نمیدانم ؟


دوست داشتن چه حادثه غریبی است، یک رخداد عجیب ناشی از چشم هورمونها و قلب آن شور آن نیاز آن اشتیاق آن وسوسه تن آن اشکال غریب چشم ، گرچه نیجه چیز دیگری میگوید که همه اعمال ما خودمدارانه است هرکس در خدمت خویش است ،همه تنها به خود عشق میورزند،همه آن حس مطبوع عشق ورزیدن را دوست دارند آن اشتیاق را،نه آن شخص اشتیاق برانگیز را از اینها که بگذریم از این دوست داشتنهای فیلسوفانه ی تلخ (غمگین) ها کجایی ؟بیا تا ببوسمت بنوشمت بنوشانی ام بیا تا ببوسان_م ببوسانی ام

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

قبسات استاد آرش آذرپیک